جرأت ارائه خلاقیت

ترس از خلاقیت

تفکر خلاق در تنهایی یک چیزه ولی جرأت ارائه خلاقیت در جمع های بزرگتر چیز دیگه. گاهی ما در تنهایی هامون آدم های خلاقی هستیم اما همین که بخواهیم اون خلاقیت رو در گروهی بزرگتر اجرا کنیم یا به اشتراک بزاریم انگار چشمه الهامات خلاقانه ما خشک میشه.

این موقعیت دقیقاً جایی هست که قراره ما متفاوت باشیم و یک عمل خلاقانه این کار و برای ما انجام میده. شاید ما در کاری هستیم که اونقدر رقابت در اون زیاده که نیازمند شدید یک کار خلاقانه هستیم تا بتونیم خودمون رو از رقبا متمایز کنیم. وقتی در تنهایی خودمون فکر می کنیم ایده های قشنگی هست که از در و دیوار میباره اما وقتی پای عمل میاد وسط اون هم در یک مقیاس بزرگ تر باز هم همون چارچوب های خشک قدیمی رو پی می گیریم.

خلاقیت در تنهایی راحته. در جمع دوستان کمی سخت میشه. شاید مورد تمسخر دوستانه قرار بگیری. در مرحله بالاتر که ممکنه کسب و کار باشه علاوه بر نگاه انتقادی دیگران ریسک مالی هم داره و در مقیاس اجتماعات بزرگ همه چیزهایی که شاید با اهمیته مورد هجمه قرار میگیره.

ترس از قضاوت باعث نرفتن به سمت ایده ها و کارهای خلاقانه میشه. هر چقدر ما در تنهایی خودمون خلاقیم باید بدون ترس از فکری که دیگران درباره ما میکنن در جمع نیز بروز بدیم و از انتقادات و در بدترین حالت حتی از تخریب ها برای بهبود عملکرد استفاده کنیم.

چرا ما آینده پژوهی نداریم؟

ایرانی ها و آینده پژوهی

جواب این سوال که ” چرا ما آینده پژوهی نداریم ؟ ” به مسائل مختلفی بر می گردد که در این نوشته خودمانی می خواهم به آن پاسخ دهم. البته نحوه نوشتن سوال به اینگونه  شاید درست نباشد اما از این جهت که می خواستم عنوان مختصر باشد اینطور نوشتم.

اجازه بدهید ابتدا خیلی صریح و خلاصه بگویم که بسیاری از ما اصلاً به برنامه ریزی اعتقادی نداریم. این یک واقعیت است هر چند تلخ. ما به کار و تلاش تا رسیدن به هدف هم اعتقادی  واقعی نداریم. در نتیجه اصلاً آینده پژوهی یک کار عبث و همچنین روی اعصاب هست که باعث میشود که حال نداشته مان بهم بخورد.

ادامه خواندن “چرا ما آینده پژوهی نداریم؟”

یه بیژن معمولی

دیروز ایستادم جلویه آینه . خودم رو دقیق تر نگاه کردم. بعد صورتم رو به آینه نزدیک تر کردم و سعی کردم به جزئیات صورتم با دقت بیشتری نگاه کنم. پوست ، مو ، چونه ، چشم ، دماغ . هر چی بیشتر نگاه میکردم نا فرمی بیشتری میدیدم. خوب به عنبیه چشمم خیره شدم . سطح داخلش مثل سطح درب و داغون سیاره مریخ بود که یه حفره آتشفشانی خاموش وسطش باشه. رنگش هم قهوه ای روشن. خیلی معمولی بود. من خیلی معمولی بودم . یه بیژن معمولی . بیشتر به خودم فکر کردم. من خیلی معمولیم. ادامه خواندن “یه بیژن معمولی”