ملیت و انسانیت من

آیا گفتن اینکه ملیت من ایرانیه و صحبت درباره ملیت و کلاً یک بحث ناسیونالیستی از هر نوعی چیپ و منفیه؟ عقلانیت راجب این موضوع چی حکم میکنه؟ انسانیت ما به چه معناست و جایگاهش در این مبحث کجاست ؟

اینجا نمیخوام به جواب قطعی ای به سوالات بالا برسم. چون نه عقلانیه نه مجال و فضای این کار وجود داره. همینطوری داشتم درباره موضوعی فکر میکردم ( یادم نمیاد چه موضوعی) که رشته افکارم رسید به این موضوع. با خودم گفتم دربارش توی وبلاگم بنویسم. چون میدونم این مبحث مقدمات و فلسفه چینی های طولانی و مفصلی داره و هم من و هم شما واقعاً حوصله این کار و نداریم مخصوصاً اینجا ، پس خیلی خلاصه نظر خودم رو توضیح میدم.

به نظر من موضوع ملیت یک موضوع واقعی و دارای پشتوانه تاریخی و علمیه و تا در آینده ای نه چندان نزدیک که بشر به شرایط خاص و ایده آل آرمانشهری که باید بسازه نرسه این قضیه مصداق و ادامه داره.

اگر سطوح مختلف کلونی های انسانی رو در نظر بگیریم که انسانها به اون تعلق خاطر دارن ( منظورم نهاد های اجتماع انسانی مانند فرد ، خانواده ، محله ، شهر ، قومیت  … ) به چیزی میرسیم که در نهایت همه به اون کشور میگیم. ملیت در واقع اون هویت و احساس تعلق ما در چارچوب اون کشور رو میگن که بار سیاسی و حقوقی داره.

 اینکه ما در ابتدای امر انسان هستیم و باید جامعه انسانی رو مدنظر قرار بدیم نه ملیت رو به نظرم در بهترین حالت خوشبینانه و در بدترین حالت مغالطه آمیز نگاه کردن به یک واقعیت موجوده. اگرچه اینکه ما ذره ای کوچک از یک جامعه بزرگ انسانی هستیم حرف و حقیقت بسیار زیبا و جذابیه اما با واقعیت میانه ای نداره. واقعیت به میزان زیادی تلخ و سیاه هست و ما رو از اون گریزی نیست.

ما انسان ها به عنوان با هوش ترین گونه حیوانی ، امروزه دیگه هیچ رقیبی از گونه های دیگه حیوانی نداریم. امروز انسان در همه عرصه ها یکتازی میکنه. روزگاری این چنین نبوده. انسان ها با گونه های دیگه جانواران مانند نئاندرتال ها و … بر سر منابع در حال رقابت بودند. روزگاری که در مقابل عمر زمینی که روی اون زندگی میکنیم چیزی به حساب نمیاد. شاید در اون روزگار طرفداران امروزی حقوق حیوانات اگر بودند قطعاً در صف اول کشتار گونه های دیگه جانوری بودند. امروزه حقوق گونه های جانوری ( حتی اونهایی که برای انسان خطرناکن ) برای انسان مهم شده چون اونقدر قوی و مسلط به محیط پیرامونش هست که میتونه اکوسیستم ها رو تغییر بده ، جان جاندارن دیگه رو حتی قوی ترین اونها رو در چند ثانیه بگیره ، میتونه یک گونه رو کاملاً منقرض کنه و اگر بخاد گونه ای رو از خطر انقراض نجات بده. نگاه انسان به موجودات دیگه از بالا به پایینه و نقشی خدای گونه برای سایر موجودات بازی میکنه. در چنین شرایطی منطق و حرف فعالان حقوق حیوانات طرفدار داره ، چون الان بعد از فارغ شدن از رقابت سخت انتخاب طبیعی مجالی برای مباحث اخلاقی پیدا شده. شاید بگیم انسان باز سنگ خودش رو به سینه میزنه. منطق اینه که ما گونه های جانوری رو از بین نمیبریم چون اکوسیستم بهم میریزه و محیط زندگی انسان دستخوش تغییرات منفی میشه و بازخورد های اون به خود ما برمیگرده.( که حرف کاملاً درستی هست )اما بیاین فکر کنیم اگر همین امروز گونه جانوری جدید و با قابلیت های بالاتری نسبت به انسان ظهور و نسل انسان رو تهدید کنه آیا باز هم طرفداران حقوق حیوانات همین نظر رو در مورد این گونه نوظهور دارن؟

خب این همه مقدمه چینی کردم که بگم انسان بعد از کنار زدن تمام رقبای دیگر ، قدرت بلامنازع کل کره زمین شده ، اما واقعیت این بود که هنوز یک رقیب باقی مونده ؛ اونهم خود انسان.

انسان به دنبال منابع و منافع بیشتر برای مستحکم تر و مطمئن تر کردن بقای نسل خودش. هر قدر این سطوح کلونی انسانی بزرگتر میشه منافع کلانتر مطرح میشه. انسانها تا جایی کلونی خودشون رو گسترش میدن و یا تحت هژمونی کلونی های بزرگتر قرار میگیرن که حس کنن در یک مجموعه با اعضای مشابه و آشنا قرار دارن. انسانهایی با خصوصیات نزدیک به خودشون ، زبان ، نژاد ، فرهنگ و مخلوطی از این ویژگی ها. مرزبندی ها از جایی پررنگ میشه که تفاوت ها بیشتر و پررنگ تر میشه. البته از زمانی که این روند شروع شده تصمیمات رهبران و نقش قدرت های سیاسی در تغییر این خصوصیات عموماً با زور بی تاثیر نبوده. وجود این تفاوت هاست که زنگ خطر رو برای انسان ( حتی برای جانوران ) به صدا در میاره. احساس بیگانگی و ترس از بیگانه و تفاوت های آنها و رقیب و مهاجم بودن بیگانگان باعث میشه غریزه درونی بقا به قالبهای دفاعی یا تهاجمی خودشو نشون بده. 

به عنوان مثال ملیت هندی تا جایی ادامه پیدا میکنه که مجموع عوامل نژادی فرهنگی و زبانی قابلیت این رو داشته باشه که اون جامعه انسانی رو در راستای منافع مشترک کنار هم نگه داره. این جامعه انسانی ، جوامع انسانی کشور های دیگه رو به عنوان بیگانه و رقیب در نظر میگیره. البته سعی کردم خیلی ساده بنویسم وگرنه امروزه این نگاه بصورت بسیار پیچیده تر ، هوشمندانه تر و و در ظاهر متمدنانه تر و اخلاقی تر در اومده.

اینکه مسیر درست چیه و انسان با تفکر و هوشمندی خودش میتونه این روند رو به کدوم سمت هدایت کنه که به یک جامعه آرمانی انسانی برسیم یک مبحثه و اینکه ما اکنون و تا آینده ای نامعلوم ملیت رو یک موضوع پذیرفته شده و ضروری بدونیم بحثی دیگه. به نظرم انسان زمانی میتونه به انسانهای دیگه به یک دید درست و اخلاقی برسه که به یک ابرانسان تبدیل شده باشه. از جایگاه و آینده خودش مطمئن باشه و خطری رو از جانب انسان برای خودش نبینه و نگاهی از بالا به پایین به انسان داشته باشه. بله نقشی خدایگونه برای انسان. الان همین انسان کشورهای پیشرفته همین دید رو نسبت به کشورهای خیلی عقب مانده و بدوی دارن . اما همون انسان به کشور های دیگه ای که قوی ترن دیگه دید اخلاقی و دیدگاه انسانی ندارن. به اونها به چشم رقیب نگاه میکنن.

ما انسان ها ( و فکر میکنم هر موجود هوشمند دیگه ای ) تا زمانی که از تسلط و قدرت کنترل خودمون بر محیط و دیگران مطمئن نباشیم و احساس امنیت بلند مدت نکنیم ، نمیتونیم به دیگران به دیده ترحم آمیز و ایضاً اخلاقی نگاه کنیم. البته این در مقیاس کلان و تصمیم گیری های جمعیه وگرنه ممکنه انسان های استثنایی در ابعاد فردی همچین خصوصیاتی داشته باشن که ممکنه جایگاه اونها در واقع ابرانسان باشه و یا افرادی دارای مشکل روانی.

مطمئناً با پیشرفت تکنولوژی ، ارتباطات ، اخلاقیات و معرفت بشری و بیشتر شدن اختلاط های فرهنگی ، نژادی و اجتماعی این ایده آرمانی بشریت بجای ملیت دور از دسترس نیست ، اما عجالتاً تا اون روز من مجبورم به غیر از انسانیت یک ملیت هم داشته باشم.

به امید روزی که همه در عین انسان بودن ابرانسان باشیم.

 

*بعضی از بحث های ناسیونالیستی که امروزه در شبکه های اجتماعی رد و بدل میشه نمونه کامل حرف مفته . منظورم این قسم از صحبتها که اکثرشون بی پایه هم هستن نیست.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *