ایستادگی بدون خشونت یعنی توانمندی

حق ما در برخی از موقعیت ها پایمال می شود. روزانه در هنگام رانندگی، ایستادن در صف های طولانی، اداره جات، مسائل خانوادگی و بعضی از مواقع دیگر مجبور می شویم که از خودمان دفاع کنیم و حق خود را بگیریم.

هر کس برای گرفتن حق خود روشی را بر می گزیند. برخی با جر و بحث، عده ای با ریش سفیدی و پادرمیانی دیگران، بعضی با توسل به زور و خشونت و برخی افراد هم گذشت می کنند و حق خود را نادید می گیرند. اما عده ای کمی هستند که با ایستادگی و بدون خشونت با شناخت حقوق خود و تکیه بر نیروی عزت و اعتماد به نفس، حق خود را استیفا می کنند. این نوع رفتار جدای از فراگیری، نیازمند ادراک و آگاهی قوی نسبت به خود و پیرامون خودمان است. اینکه من کیستم، جایگاه من کجاست،  حقوق من چیست و در نتیجه چقدر ایمان دارم به اینکه این حق من است. میزان اراده و منطق برای گرفتن حق و تعیین خطوط محدود کننده نیز از ثمرات این آگاهی و درک درست نسبت به خود و اطراف است.

گاندی در جهان معاصر ما به نوعی سمبل مبارزه بدون خشونت است. گاندی در سالهای اوج مبارزاتی خود در حالی که پارچه نخی و ساده ای بر تن داشت گفته ای دارد که به نظرم درک آن بسیار مهم است.

گاندی می گوید که:

هر جا بین خشونت و ترس گرفتار شویم، خشونت را بر می گزینیم.

گاندی ادامه مقاومت بدون خشونت را تا جایی صحیح می داند که جرأت و شهامت را در درون خود احساس کنیم  و زمانی ترس بر ما غلبه کند می توان به خشونت متوسل شد. در واقع خشونت معلول ترس است. ترس نیز به نظرم  نتیجه اول عدم شناخت وضعیت روبرو و ناآگاهی از نتیجه اتفاقیست که قرار است برایمان رخ دهد و دوم ناتوانی از تحمل رنجی که قرار است برایمان اتفاق بیوفتد و هم ترکیبی از این دو است که در مجموع نشان دهنده عدم شناخت و توانایی ماست.

نمی خواهم با این حرف گاندی توجیه و مجوزی برای اعمال خشونت ارائه بدهم. بلکه حرفم چیز دیگریست. چطور بدون خشونت می توان ایستادگی کرد. میخواهم نتیجه ای از این حرف گاندی بگیرم.

اگر ما بتوانیم ترس های خود را بشناسیم و بر آنها فائق بیاییم احتمالاً خواهیم توانست در مواقع تضاد، خشونت را به حداقل برسانیم. شناخت ترس ها و بر طرف کردن آنها به نظرم بسیار گام مهمی است در اینکه بتوانیم به مبارزه بدون خشونت خود ادامه دهیم.

اینجا این سوال پیش می آید که بزرگترین ترس هر انسانی چیست؟ جواب بسیاری از متفکرین و روانشناسان به این سوال مرگ است. ترس از فنا بزرگترین ترس هر انسانی و منشاء تمام ترس های ماست. ترس از نیست شدن. حال چگونه باید با بزرگترین ترس خود کنار بیاییم؟! جواب این سوال به همین سادگی ها نیست با اینکه به این سوال هم جواب های زیادی داده شده است. گاهی اوقات برخی از تجربه ها در زندگی آدمی ادراکی به انسان می دهد که برخی مسائل مانند همین ترس از مرگ برایش کمرنگ می شود.

نکته ای که مهم است اینست که ترس از فنا برای هر فرد بر اساس پایه های تفکری و اعتقادی اش متفاوت است. به همین دلیل نمی توان برای همه افراد نسخه یکسانی درباره این مسئله پیچید. به عنوان مثال یک فرد با تفکر داعشی ممکن است ترسی از مرگ جسمی در یک عملیات تروریستی نداشته باشد اما همین فرد بر اساس اعتقاداتش اگر توسط یک زن یا دختر کشته شود به جهنم می رود(و ترس بسیاری از این مسئله دارد) که معادل همان فنا در ذهن من و شماست.(البته این قضیه از شنیده هایم است و خیلی مطمئن نیستم اما شاید مثال های دیگری هم بتوان زد که الان حضور ذهن ندارم)

پس لزوماً نباید ترسهایمان را در ترس از مرگ جسمی خلاصه کرد. شاید باید برای هر کس مرگ را به شیوه تفکری خاص او تفسیر کرد. با این تفاسیر بهترین کار اینست که هرکس خودش به دنبال شناخت ترسهای خود و البته خودشناسی باشد تا بتواند بدون اعمال خشونت و بهم ریختن درون و بیرون خودش برای گرفتن حقی ایستادگی کند. 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *